مدح و ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
ای زمین سـامـره طـور تجـلّا خوانمت یا بهشت حضرت باری تعالا خـوانمت سرزمین مکّه یا گـلـزار بطحا خوانمت جبهۀ هفت آسمان یا عرش اعلا خوانمت کعـبـۀ پیغـمـبران یا طور سینا خوانمت قـبـلـۀ امـیـد فـرزنـدان زهـرا خـوانـمت هرچه هستی طور دل سینای جان میدانمت زادگاه مـهـدی صاحب زمان میدانمت نو عروس فاطمه امشب محـمّد زادهای دخـتـر شاهـنشه رومی و احمد زادهای اخـتـر بـرج ولایی، مـاه امـجـد زادهای هیـکـل تـوحـیـد یا روح مجـرّد زادهای عابدی معـبود و یا عـبدی مؤید زادهای پای تا سر مظهـر دادار سـرمد زادهای انبیا را اولیا را، جانِ جان است این پسر مصلح کل مهدی صاحبزمان است این پسر کودکی نورس مپندارش که پیر آدم است رهنمای آدم است و مقـتـدای عالم است انبیا را اوّل است و اولیا را خـاتم است هم خطاب مبرم است و هم کتاب محکم است هم بدرد جان دوا هم زخم دل را مرحم است نوح دل، یوسف لقا، موسی بیان، عیسی دم است شیـعـه تنها مـصلح کـلّ بـشر میداندش عـالـم خـلـقـت امـام منـتـظـر میداندش نرگس امشب تا سحر با مرغ شب بیدار باش صبحدم چشم انتظار وعـدۀ دیـدار باش دیـده بـگـشا در تماشای رخ دلدار باش در رخ دلـدار مـحـو جـلـوۀ دادار بـاش شاهد لبـخـنـد گل در دامن گـلـزار باش در نشاط و شور و شادی باغبان را یار باش شب دعایت روح را غرق حلاوت میکند صبح مهدی در برت قرآن تلاوت میکند ای عروس فاطمه ام الـعـلـوم الکـامـلـه ای جهان قربان حملت ای به مهدی حامله ای تو را سـادات زنهای بـهـشتی قـابله خـیـز از جـا و بـجـا آور نـمـاز نـافـلـه نـور شد بین تو و چشم حکـیمه فـاصله کــاروانِ دل بـه پـا آمــد امــیــد قـافـلـه حـبـذّا یــار آمــده یــار آمـده یــار آمـده یوسف گـم گـشتـۀ زهـرا به بـازار آمده نرگس امشب موسیای با نور طور آوردهای یا مـگـر داور دیگـر بـا زبور آوردهای آدم است این یا ملک یا آنکه حور آوردهای یـا بـه دامـن مـظـهـر الله نـور آوردهای آفرینش را به شوق و وجد و شور آوردهای سیـد الاشـهـاد را بـدر البـدور آوردهای از زمین یک آسمان توحید داری در بغل ماه دورت گردد و خورشید داری در بغل قلب امکان، رکن ایمان، جان جان ماست این ناخـدای کـشتی دین مصلح دنیاست این لنگر و طوفان و موج و ساحل و دریاست این آدم و نوح و خلیل و موسی و عیساست این نور و طور و فجر و قدر و کوثر و طاهاست این ای دو صد یوسف فدایش یوسف زهراست این نامش از اهل زمین و آسمان دل میبرد چهرهاش نادیده از خلق جهان دل میبرد والـد خـلـق خـدا در نـقـش مـولـود آمده در جـمـال عـبـد پیدا، حُسن معبود آمده آفـتـاب ظـلّ جـان یا ظـلّ مـمـدود آمـده بـحـرهـای آرزو را دُرّ مـقـصـود آمـده با لـوای حـمـد بـشـتـابـیـد محـمـود آمده آی مظلـومـان بپا مـهـدی مـوعـود آمده روز عشق و وحدت و ایثار و هم عهدی رسید از کنار کـعـبـه فـریاد انا المهـدی رسید ای وجودت بر تن بیجان عالم جان بیا ای ظهورت دردها را خوشترین درمان بیا ای جـواب نـالـۀ مـظـلـومی قــرآن بـیـا ای همه جانها بخاک مقدمت قـربان بـیا ای امید بی کسان ای یـار مظلومان بیا ای نجات هستی ای گمگـشتۀ انسان بیا زینب کـبـرا سر بازار میخـواند تو را فـاطمه بین در و دیوار میخواند تو را آفـتـابا طلعـتـت در پرده پنهان تا بکی؟ ماهتابا جلوهای شبهای هجران تا بکی؟ باغبانا بی تو خون آب گلستان تا بکی؟ یوسفا از دیدنت محروم کنعان تا بکی؟ احـمـدا تنها میـان جـمـع قـرآن تا بکی؟ مهدیا بر نیزه سرهای شهیدان تا بکی؟ از جگـرها آه میجوشد که یا مهدی بیا خون ثـارالله میجوشد که یا مـهـدی بیا گاه دور کعبه با اشک روان میجویمت گه چو بلبل نغمه زن در بوستان میجویمت گه کنار خانه بر گِرد جهـان میجویمت در منی من در زمین و آسمان میجویمت که به بزم دوستان با دوستان میجویمت گه درون خویشتن مانند جان میجویمت هرچه میگردم در این گلشن نمیبینم تو را تو مرا میبـینی امّا من نمیبـیـنـم تو را دیـدهها اخـتـر شـمار صبح دیـدار توأند اخـتـران آئـیـنـهدار مـاه رخـسـار تـوأند گـلـعـذاران بـیقـرار سیر گـلـزار توأند شـهـریـاران خـاکـسـار پای زوّار توأند سـربــداران پـایــدار دار ایــثـار تـوأنـد دوستان چشم انتظار صبح پیکـار توأند یا بن مولانا العلی یابن النبی المصطفی ازتو عالم میشود چون نظم میثم با صفا |